عوارضی

نماز ، عوارضیِ آخرت به بهشت...

نماز ، عوارضیِ آخرت به بهشت...

عوارضی

رسول اکرم(ص):
الَّصلَوُةِمیَزان؛َمنَوَفی اْسَتْوَفی/ (من لایحضره الفقیه ٬ ج٬ 1 ص 2 ؛ مستدرک الوسائل ج٬3 ص 14 و ج٬ 1 ص 172)

حجت الاسلام و المسلمین جاودان:"دراین روایت آمده که نماز ترازو است و هرکس ترازو را آن قدر که باید پر کند٬ چرا که نماز میزان و معیار سنجش دیگر اعمال ماست."
پس اگر نماز را به همراه نداشته باشیم آیا می توانیم از عوارضی آخرت به بهشت عبور کنیم؟

برسیم به قرار دیدار...

۳۳ مطلب با موضوع «خاطرات نماز شهدا» ثبت شده است

با وجود سرما و برف شدید زمستان، زیارت امامزاده داود(ع) را ترک نمی کرد. به آن جا که می رسیدیم، ما دنبال جایی برای گرم کردن می گشتیم ولی او در پی آب به همه جا سر می کشید. رودخانه ای پیدا می کرد و وضو می گرفت. اگر هم رودخانه نبود، یخ ها را می شکست تا به آب می رسید. وضو می گرفت و به نماز و دعا و نیایش سرگرم می شد. بروجردی همیشه تأکید می کرد که نماز را به جماعت بخوانیم تا همه از ثواب آن بهره مند شوند.



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۵۹
-

شنیده بودم نماز اول وقت برایش اهمیت دارد، ولی فکر نمی کردم این قدر مصمم باشد! صدای اذان بلند شد، همه را بلند کرد؛ انگار نه انگار عروسی است، آن هم عروسی خودش. یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش. نماز جماعتی شد به یاد ماندنی!



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۴۸
-

شیرمردی بود که شاید خیلی از بچه ها اسمش را شنیده باشند. "بابا نوری" زمان جنگ همه کار می کرد. سلمانی، آشپزی. حتی کفش بچه ها را هم واکس می زد. او به همه روحیه می داد. دو هفته بعد از قطعنامه بود، این بزرگوار نماز را خوانده بود. دو زانو نشسته بود و پیش خدا زاری می کرد: «خدایا دیگر طاقت ندارم، کاری کن که ما هم نصیب ببریم.» در همین حال خمپاره ای کمی دورتر به زمین نشست و ترکشی از آن به ایشان خورد و به فیض عظیم شهادت رسید.


به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۴۰
-

در سال های 42 تا 49 که آقای "بهشتی" در آلمان بودند یکی از همراهان ایشان به من می گفت: در سفری که با آقای بهشتی از هامبورگ به شهر دیگری می رفتیم اول شهر، به یک ایستگاه راه آهن رسیدیم و ایشان روی همان سکویی که مسافران سوار قطار می شوند، چند دقیقه که فرصت پیدا کردند چون اول ظهر شده بود، قبله نما را گذاشتند و قبله را مشخص کردند و ایستادند به نماز که اتفاق جالبی هم افتاد. بعضی ها گفتند این آقا دارد چه می کند! چون نمی دانستند دارد چه کار می کند و این اعمال چه هست، پلیس را خبر کردند. پلیس جلو آمد و گفت و گفت: آقا شما چه کار می کردید؟ بیایید برویم مرکز پلیس توضیح بدهید و ایشان آن جا توضیح دادند که من مسلمانم و عبادت مسلمانان این جوری است. جند تا وقت دارد و چون الان یکی از وقت هایش رسیده بود من ایستادم این جا و نماز خواندم. 



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۰۴
-
وقتی مجروح شدم یواش یواش خودم را کشیدم عقب. سر چهار راه خندق به شهید برونسی برخورد کردم. ایشان آن زمان فرمانده ی تیپ جواد الائمه (ع) بود. مرا دید، پرسید: «سید چی شده؟» گفتم: «پام تیر خورده.» گفت: «بچه ها آن طرف هستند. بیا از همین کنار برو.» بعد مکثی کرد و پرسید: «سید نمازت را خواندی؟» گفتم: «نه.» گفت: «اول نمازت را بخوان، بعد برو.» هنوز از اورژانس عبور نکرده بودم که خبر آوردند "برونسی" هم شهید شد.



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۳۱
-

در یکی از سنگرها به نماز ایستاده بود. منطقه هنوز کاملا دست ما نبود. حتی بعضی از سنگرها پاکسازی هم نشده بود؛ولی حسین با آرامش خاصی نماز می خواند. ناگهان یک نارنجک از طرف عراقی ها پرتاب شد و درست افتاد جلوی پای حسین. حسین بدون توجه به نارنجک به نمازش ادامه داد. نارنجک هم عمل نکرد. بعد از نماز، نارنجک را برداشت و پرت کرد توی یکی از سنگرهای پاکسازی نشده، دیدیم هشت عراقی در حالی که ترسیده بودند دست هایشان را روی سرشان گذاشته و از سنگر بیرون آمدند و تسلیم شدند.


به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۶
-

یکی از بارزترین خصوصیات "شهید صیاد شیرازی" نماز اول وقت بود. خودش بارها گفته بود: «ارتباط من با اسلام، از همان نمازی بود که در کانون خانواده به آن تشویق شدم.» حتی در آمریکا هم او را به نماز و مذهبی بودن می شناختند. می گفت: «چطور من آدمیزاد کوچک و ضعیف دستور که می دهم به دقت اجرا می شود، ولی خدای متعال که خالق ماست، این قدر نسبت به او بی اعتنا هستیم و سهل انگاری می کنیم؟!»
نماز اول وقت در نگاه شهید صیاد شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۱۶
-

سرباز که بود دو ماه صبح ها تا ظهر آب نمی خورد. نماز نخوانده هم نمی خوابید. می خواست یادش نرود دو ماه پیش، یک شب نمازش قضا شده بود.

شهید حسن باقری



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۳۱
-

سوار بالگرد بر فراز آسمان کردستان بودیم. دیدم "صیاد شیرازی" مدام به ساعتش نگاه می کند. وقتی علت کارش را پرسیدم، گفت:«الان موقع نمازه.» بعد به خلبان اشاره کرد که همین جا فرود بیا. خلبان گفت:«این منطقه زیاد امن نیست. اگر اجازه بدین تا مقصد صبر کنیم.» گفت:«اشکالی نداره. ما باید همین جا نماز بخوانیم.»

بالگرد نشست. صیاد با آب قمقمه ای که داشت وضو گرفت و به نماز ایستاد؛ ما هم به او اقتدا کردیم.


به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۱۶
-

ساعت از نیمه شب گذشته بود که "حاج منصور" از راه رسید. آثار خستگی و سفر دور و دراز در چشمانش پیدا بود. بعد از مختصری سلام و احوال پرسی رفت، خوابید. صبح برای نماز صدایش کردم و خودم به نماز و کارهای منزل مشغول شدم. حاج منصور بیدار نشده بود و من سرگرم کار بودمو آفتاب طلوع کرده بود که منصور بیدار شد. برایش آب جوش بردم، دیدم سرش را روی قرآن گذاشته و غم و اندوهی سنگین دارد. آب جوش را دست نزد و به من گفت: چرا برای نماز بیدارم نکردید؟ گفتم: صدایت کردم، حتما از خستگی بیدار نشدی. آن روز بسیار غمگین و شرمنده بود و غصه می خورد. من هم خیلی ناراحت شدم و با خودم می گفتم ای کاش بالای سرش می نشستم تا بیدار شود و این قدر غصه و غم نداشته باشد.


به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۰۷
-

حاجی مقید بود نمازش را اول وقت بخواند. یک شب پیش از عملیات مسلم بن عقیل، ایشان به خانه آمد. سر تا پایش خاک آلود بود؛ چشمانش قرمز شده بود. بیماری سینوزیت و سرماخوردگی داشت. اگر چه حرفی نمی زد، ولی معلوم بود که خیلی ناراحت و بیمار است. وضو گرفت تا نماز بخواند. من گفتم:«حال شما خوب نیست؛ اول غذا بخور، بعد نماز بخوان.» گفت:«من به سرعت آمده ام که نمازم را اول وقت بخوانم.» آن شب چنان بیمار بود که من ترسیدم در حال نماز خواندن زمین بیفتد. به همین خاطر هم پهلویش ایستادم تا اگر خواست زمین بخورد، او را بگیرم. با آن حال بیماری نمی خواست نمازش را از اول وقت عقب بیندازد.

همسر شهید همت



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۰۹
-

یکی از کارهایی که شهیدان عزیز انجام می دادند حضور قلب آن ها در نماز بود. «شهید سید محمدحسن بنی سعید» می گفت: هر گاه در نماز حضور قلب نداشتید، بعد از آن یک صفحه قرآن بخوانید.



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۴۲
-

هوا هنوز گرگ و میش بود. پس از سپری کردن یک شب سخت عملیاتی ،تازه از اول صبح، آتش شدید دشمن حکایت از پاتکی سنگین داشت. رزمنده عارف و دلاور و ورزشکار "حسن توکلی" کنارم آمده تیربارش را به من داد و گفت: «با این سر عراقی ها را گرم کن تا من نماز بخوانم.» شروع به تیراندازی کردم و با گوشه چشم مراقب احوال و خضوع و خشوع او بودم. بر روی خاکریز تیمم کرد و در حالت نشسته به نماز عشق پرداخت. کمی تیراندازی کردم و باز متوجه توکلی شدم. رکعت دوم بود، دست هایش را بالا آورده، قنوت می خواند. شانه هایش را که از شدت گریه می لرزید به خوبی می دیدم. تیراندازی را قطع کردم ببینم چه دعایی می خواند: «اللهم ارزقنی شهاده فی سبیلک، اللهم ارزقنی شهاده فی سبیلک» به حال خوشش افسوس خوردم. دوباره به طرف دشمن تیراندازی کردم. باز نگاهی به توکلی کردم. جلوی لباسش خونی بود! به آرامی خون از لباسش روی زمین جاری می شد و او در حال خواندن تشهد و سلام بود. دلم نیامد دو رکعت نماز عشق او را بشکنم. صبر کردم سلام بدهد بعد به کمکش بروم. در حالی که می گفت:«السلام علیکم و رحمه الله و ... بر ... کا ... ته» به حالت سجده به زمین افتاد. در حالی که از این دعای سریع الاجابه متحیر بودم، پیکر آغشته به خون این شهید عاشق را کناری خواباندم. 


به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۵
-

آن روز تمام خانواده مان نماز صبحشان قضا شد. وقتی ایشان را برای نماز صبح بیدار کردیم و ایشان متوجه طلوع خورشید شدند، با ناراحتی ما را خطاب کرد که: چرا امروز خواب مانده اید؟ هر چه دلیل آوردیم برای او قانع کننده نبود. از آن روز به بعد "شهید علی فتاح پور" شب ها در بسیج می خوابید و پس از آن که نماز اول وقت را در مسجد می خواند، به منزل می آمد. مبادا مجدداً نمازش قضا شود.


به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۷
-

یک بار مأموریتمان طول کشید و نتوانستیم نماز را اول وقت به جا بیاوریم. رفتیم آشپزخانه برای صرف غذا. خبری از "شهید امیر رحمتی" نبود. رفتم دنبالش. وضو گرفته بود و با چهره ای به غبار غم نشسته می گفت: «پناه بر خدا،خدایا مرا ببخش که توفیق خواندن نماز اول وقت را از دست دادم.» او از چهار سالگی همراه پدر و مادرش برای اقامه ی نماز جماعت به مسجد می رفت. یک بار که روحانی مسجد از مردم پرسیده بود: «کدامیک از شما نماز آیات را می توانید بخوانید؟» امیر ده ساله برخواسته بود و عملاً به همه نشان داده بود که نماز آیات را چگونه باید خواند. 


به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۳
-

به نماز اول وقت، مراسم عزاداری و دعاها اهمیت می داد و همیشه با رفتارش، دیگران را هم تحت تأثیر قرار می داد. شب جمعه قبل از عملیات کربلای 5، با چند نفر دیگر توی قرارگاه بودیم. "حاج یدالله کلهر" و "حاج علی فضلی" را دیدیم که آن ها هم به قرارگاه آمدند. وقت نماز مغرب و عشا بود و می خواستیم از قرارگاه بیرون بیاییم که حاج یدالله پرسید:«کجا می روید؟» گفتم:«می خواهیم برویم، کار داریم.» گفت:«مگر نماز نمی خوانید؟» یکی از بچه ها به شوخی گفت:«نه حاجی، ما قرصش را می خوریم!» دیگری هم گفت:«همه را جمع می کنیم و یک جا می خوانیم!» همه خندیدیم و حاج کلهر با همان لبخند همیشگی گفت:«بیائید،بیائید و شیطنت نکنید همین جا نمازمان را می خوانیم و بعد می رویم. شاید توی راه اتفاقی افتاد و عمرمان کفاف نداد تا در مقصد نماز بخوانیم.» به شوخی گفتم:«نه حاجی! ما تا شام نخوریم،نماز نمی خوانیم.» گفت:«بیائید،شام هم می خوریم.» کشان کشان ما را برد به نماز جماعت. بعد از نماز، دعای کمیل بود. وسط دعا، با بچه ها بلند شدیم که بیائیم بیرون از  لابه لای جمعیت می گذشتیم که در تاریکی چشممان به حاج یدالله افتاد. در حال خودش بود. اشک روی گونه هایش جاری بود و آرام آرام با خود زمزمه می کرد. گویا در عالم دیگری سیر می کرد. بچه ها وقتی حاج کلهر را در این حال دیدند یکی یکی سر جای خود برگشتند، ماندیم تا دعا تمام شود و بعد رفتیم.



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۳۹
-

عملیات کربلای 2 شروع شده بود. برادر "محمود کاوه" فرمانده ی لشکر ما بود. او وقتی خواست نیروهای خط شکن را به طرف دشمن هدایت  کند، دو رکعت نماز خواند. بعد از نماز گفت: «من این دو رکعت نماز را به دو دلیل خواندم. اول برای پیروزی بچه های خط شکن و بعد...» یک نفر پرسید:«بعد چه؟» گفت:«دلم می خواهد اگر خدا لایقم بداند این آخرین نمازم باشد.» خداوند او را هم لایق دانست. "شهید محمود کاوه" در همین عملیات به شهادت رسید.



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۲۶
-

عملیات قدس 5 شروع شده بود. رزمندگان منطقه را از وجود دشمن پاکسازی می کردند. من هنوز نماز صبح را نخوانده بودم، لذا به طرف نیزار رفتم و وضو گرفتم، آن گاه نماز را شروع کردم. در رکعت اول نماز بودم که دو نفر از نیروهای عراقی از آب بیرون آمدند. برای حفظ جان خود واجب بود نماز را بشکنم و با اسلحه به طرف آن ها بروم. آنان اسلحه نداشتند و از ترس به خود می لرزیدند. چون لباس شان خیس بود، برایشان لباس آوردم. از آن ها پرسیدم: «شما زیر آب چه کار می کردید؟» گفتند:«دیشب وقتی شما حمله کردید، فرماندهان ما دستور دادند قایق های ما را ببرند تا کسی نتواند فرار کند. ما از ترس در نیزارها پنهان شدیم و تا حالا در آن جا بودیم. هنگامی که دیدیم به طرف ما نگاه می کنی ترسیدیم و از نیزار بیرون آمدیم.»

من واقعا به نیزار روبرو نگاه نمی کردم و فقط موقعی که آن دو به طرفم می آمدند آن ها را دیدم.



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۰۶
-

وقتی عملیات شروع می شد، نماز خواندن صفای دیگری داشت. همه با خلوص بیشتری نماز می خواندند. آن نمازها نماز عشق بود. بعضی رزمندگان مطمئن بودند که نماز آخرشان است. به همین جهت نماز آن نماز وداع و خداحافظی بود. در پادگان دوکوهه، عاشق صفا و سادگی یکی از بسیجی ها شده بودم. او جانمازی داشت که مهری کوچک و تسبیحی ساده در آن بود. چند بار از او خواستم که جانمازش را به من بدهد. بار آخر به من گفت: «اگر شهید نشدم که خودم لازم دارم، ولی اگر شهید شدم مال تو.» به شوخی گفتم: «پس اگر شب عملیات شهید شدی، من جانماز را بر می دارم.» بعد هر دو خندیدیم. ظهر بعد از عملیات دوباره جانمازش را پهن کرده بود و با همان صفای همیشگی شروع به خواندن نماز کرد. او داوطلب شده بود که برای شکار تانک برود. لذا با یک گروه از داوطلب ها رفت. من هم با گروه بعدی رفتم. در بین راه ناگهان با شهیدی برخورد کردیم. به برادران گفتم کمی صبر کنند. با کمی دقت آن شهید را شناختم. بالای سرش نشستم. قلبم به شدت می زد. جانماز را از جیبش بیرون آوردم. همراه آن شیشه ی عطری بود. جا نماز را روی صورت او پهن کردم و عطر را روی آن پاشیدم. چند لحظه صبر کردم ، بعد آن را برداشتم و حرکت کردم. من هنوز آن جانماز را دارم در حالی که بارها آن را شسته ام باز هم بوی آن عطر را می دهد. چند بار آن را گم کردم اما از بوی عطر دوباره آن را پیدا کرده ام.



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۲۴
-

نیمه های شب بود که نیروهای عراقی به ما حمله کردند. آن ها به شدت به طرف ما تیراندازی می کردند. ما هم از پشت خاکریزها به تیراندازی آن ها پاسخ می دادیم. آن شب چند نفر از رزمنده ها شهید شدند. هوا داشت روشن می شد، همه به فکر نماز صبح بودیم و ممکن بود نماز ما قضا شود. درگیری به قدری شدید بود که حتی نشسته هم نمی توانستیم نماز بخوانیم. نماز را آن روز به طور خاص و عجیبی خواندیم. یک نفر به حالتی نزدیک به سجده ، نماز می خواند و بقیه مواظب او بودند. وقتی نمازش تمام می شد اسلحه را بر می داشت و می جنگید تا دیگری نماز بخواند. همه به همین شکل نماز خواندند. حتی بعضی ها دعای بعد از نماز را هم از دست ندادند.



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۰۶
-

«مقاومت 23 روزه بچه های لشکر 25 کربلا در منطقه ی عملیاتی کربلای 5 به حماسه می مانست. در این منطقه بچه ها حتی آب برای وضو نداشتند. سینه خیز می رفتند طرف آب هایی که آن اطراف بود، وضو می گرفتند و باز سینه خیز بر می گشتند. حتی آتش سنگین دشمن هم نمی توانست مانع نماز خواندن بچه ها بشود. شاهد بودم که بچه ها با لباس خونین و گلی، با تجهیزات نظامی می ایستادند به نماز. گاه حتی اطراف شان آن قدر گلوله باران می شد که احتمال هر خطری را می شد داد؛ اما هیچ کس خم به ابرو نمی آورد و نمازش را نمی شکست. چند نفر را در حین نماز دیدم که تیر و ترکش خوردند و شهید شدند. من اقرار می کنم که حماسه بیست و سه روزه ی ما در منطقه عملیاتی کربلای 5 در اثر نماز ها  و مناجات تمام بچه ها در آن روزها بود؛ طوری که توانستیم در آن عملیات شصت هزار نفر از دشمن بگیریم.



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۴۵
-

"اسماعیل" در مرحله دوم عملیات فتح المبین در اثر اصابت گلوله کالیبر 50 به شکمش، به سختی مجروح شد. او را به بیمارستان مشهد منتقل کردند. در وضعیت بسیار وخیمی به سر می برد. به هیچ وجه قادر به سخت گفتن نبود. بعد از چهل روز ناگهان به حرف آمد. با هیجان به طرف او دویدم. نمی دانم با چه نیرویی صحبت می کرد؟ از من تقاضای مقداری خاک برای تیمم کرد. برایش آوردم. به همان صورت که خوابیده بود، تیمم کرد و نماز خواند. بعد از نماز چشمانش را بست. فهمیدم که حال او بد شده، پرستاران را خبر کردم. پرستاران و پزشکان به سرعت به سوی او دویدند. همه ی آن ها در آن فضای معنوی تحت تاثیر قرار گرفتند و اشک در چشمان شان حلقه زد. اسماعیل به شهادت رسیده بود. 


به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۱۶
-

در بیمارستان مشهد بستری بودم و "شهید عبدالحسین ایزدی" نیز در اتاق دیگری بود؛ گاه گاه به او سر می زدم. از ناحیه سر مجروح شده بود و حالش خوب نبود. یک شب نزدیکی اذان صبح، مادرش سراسیمه نزد من آمد و گفت: «عبدالحسین حالش هیچ خوب نیست.» سریعا بالای سرش رفتم. او را به نرده های تختش بسته بودند که به زمین نیفتد. گاهی تکان های شدیدی می خورد و سپس بیهوش می شد. پزشک را بالای سرش آوردم، با داروهای آرام بخش تا حدودی آرام گرفت و بیهوش روی تخت افتاد. مدتی بعد ناگاه بلند شد و نشست و مرا صدا زد و گفت: «خاک تیمم بیاور.» مردد بودم بیاورم یا نه؛ چون بعید می دانستم وقت و حالش را درست تشخیص بدهد. به هر حال آوردم. تیمم کرد و مُهر خواست. مهر را روی زانوی پایش گذاشت. تکبیره الاحرام بست و نماز عشق را به پا داشت. با حالتی عجیب با خدای خود حرف می زد. منتظر بودم سلام نماز را بدهد تا با او صحبت کنم، قبول باشد بگویم و از احوال او جویا شوم. نماز عشق با تکبیره الاحرام شروع ولی با سلام تمام نمی شود. در نماز، عاشق نزد معشوق می رود. با دادن سلام نماز در بستر افتاد و به شهادت رسید.


به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۰۹
-

یادم نمی آمد نمازم را توی سنگر کمین خوانده باشم. همیشه می آمدم عقب نمازم را آن جا می خواندم. آن بار پیش خودم گفتم شاید دیر بشود. وقت کم داشتم. وضو گرفتم و رفتم توی سنگر آر پی جی به نماز ایستادم. داشتم قنوت می خواند، عادت نداشتم جلویم را نگاه کنم، چشمم ناغافل به رو به رو افتاد. یک عراقی نشسته بود و به نیروهای ما نگاه می کرد که داشتند به عقب می رفتند. آر پی جی دستش بود. آن را مسلح کرد. با من هشتاد متر بیشتر فاصله نداشت. امانش ندادم و سریع رفتم آر پی جی را برداشتم، نشانه گرفتم و زدمش بعد باز نمازم را ادامه دادم. با حضور قلبی بیشتر.


به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۶:۵۵
-
بعد از عملیات داخل سنگر به نماز ایستاده بود. نمازی که خود می دانست آخرین نماز است. چرا که همگی مشغول خوردن شام بودیم و او گفت: «تا نماز نخوانم چیزی نمی خورم.» نماز مغرب را می خواند و در رکعت دوم در حالی که دست بر دعا بلند کرده و قنوت نماز را خالصانه و عاشقانه زمزمه می کرد: «الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا» ناگهان بدون این که به رکوع رود عاشقانه به سجده رفت و با صورت بر زمین افتاد و چون خوب نظاره اش کردیم دیدیم خمپاره ای در بیرون سنگر منفجر شده و ترکش از روزن هواکش سنگر بر سر پر سودای او اصابت کرده و فوز عظمای شهادت نصیب روح بلندش گردید و او چون مولایش حضرت علی(ع) که تیغ کین فرق نازنینش را شکافت، سر سپر تیر نفاق زدگان کوردل نمود و نمازش را به دیدار حق سلام گفت.


به نقل از کتاب "نماز شهیدان"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۱۰
-
"شهید شیرودی" در کنار بالگرد جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سؤال می کردند. خبرنگار ژاپنی پرسید: «شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟» شیرودی خندید، سرش را بالا گرفت و گفت: «ما برای خاک نمی جنگیم. ما برای اسلام می جنگیم تا هر زمان که که اسلام در خطر باشد، می جنگیم.» این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستین هایش را بالا زد. چند نفر به زبان های مختلف از هم پرسیدند: «کجا؟ خلبان شیرودی کجا می رود؟! هنوز مصاحبه تمام نشده.» شیرودی همان طور که می رفت، برگشت. لبخند زد و بلند گفت: «نماز! دارند اذان می گویند.»


به نقل از کتاب "نماز شهیدان"




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۰۱
-

عملیات کربلای 5 به اوج خود رسیده بود و همگی لحظات حساس را پشت سر می گذاشتیم. نزدیک ظهر بود و باران شدیدی می آمد. من می خواستم به خط مقدم بروم. با خود گفتم بهتر است نمازم را همینجا بخوانم و بعد بروم. چادر بزرگی بود که عده ای از بچه ها آن جا نماز می خواندند. وضو گرفتم و رفتم توی چادر. طلبه ی جوانی آمد و رفت توی محراب و صف ها تشکیل شد. کسی آمد و اذان و اقامه گفت و نماز شروع شد. رکوع رکعت اول نماز طول کشید. ذکر ها را بیشتر خواندم، سجده هم طول کشید. نمازمان هم خیلی طولانی شد. بین دو نماز از کسی پرسیدم: «چرا این جا نماز این قدر طولانی است؟ بهتر نیست در این شرایط سخت و بحرانی نماز را سریع تر بخوانیم؟»
جواب داد: «ما این جا در مقرمان دو تا نماز جماعت در دو چادر داریم. یکی از چادر ها برای آن هایی است که عجله دارند و یکی هم این جاست که مخصوص آن هایی است که با خدایشان بیشتر کار دارند.»

به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۱۹
-

خدمت حضرت امام(ره) رسیده بودیم. با چند نفر از مسئولان جنگ برای دادن گزارش از وضع جبهه ها، هر کدام به نوبت توضیح می دادیم که چرا انجام عملیات به تأخیر افتاده است. هر کداممان سعی داشتیم در حوزه ی مسئولیت خود تأخیر علیات را توجیه کنیم. یکی از همراهان در حال صحبت بود که امام از روی صندلی بلند شدند، همگی تعجب کردیم. کسی پرسید:«آقا اتفاقی افتاد؟» امام فرمودند:«خیر، وقت نماز است.» ساعتم را نگاه کردم، درست وقت اذان ظهر بود. همان جا بود که به رمز موفقیت ایشان پی بردم. پیشنهاد کردم نماز را به امامت امام بخوانیم. بقیه هم موافقت کردند از امام هم اجازه خواستیم و همگی در آن اتاق کوچک به نماز ایستادیم. درسی که آن روز آموختیم، همیشه در دلم زنده است. بعد از آن روز هر وقت جلسه ای داشتیم به نماز ختمش می کردیم.
شهید صیاد شیرازی



به نقل از کتاب "نماز شهیدان"



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۵۹
-

شب عملیات کربلای 5 داشتیم به کمین عراقی ها نزدیک می شدیم. همه توی آب بودیم. پاسگاه "کوت سواری" را زیر نور منورها ی دیدیم. آن جا پاسگاه کمین دشمن بود. ساعت یازده و نیم بود که کریم از توی آب گفت: «وای بر من!» یکه خوردم، کسی نمی توانست قبل از عملیات سکوت را بشکند. علی کفت:«چی شده؟» کریم گفت:«نمازم یادم رفت.»
-دیر شده زود باش شروع کن.
-قبله کجاست؟ از کدام طرف بخوانم.
-به هر چهار طرف نماز بخوان و همان طور نشسته. یاد مسجد محله مان افتادم و حرف های پیش نمازمان که می گفت: «آدم باید در هر شرایطی نمازش را بخواند، ایستاده یا خوابیده، روی زمین یا روی آب، فرقی نمی کند.»
کریم آن شب نمازش را توی آب خواند و به چهار جهت. می گفت:«تا به حال این قدر از نماز لذت نبرده بودم.»

به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۳۰
-

شهید "حاجی زاده" از همان بچگی به نماز اول وقت اهمیت می داد و فضیلت نماز اول وقت را با هیچ چیز دیگری عوض نمی کرد. در دوران جوانی به ورزش کشتی می پرداخت. یک بار در مسابقات کشتی شهید حاجی زاده یک پای فینال بود. در میان جمعیت نشسته بودم تا این که اسم او را برای کشتی فینال خواندند. چند بار نام او از طریق بلندگو خوانده شد؛ اما از شهید حاجی زاده خبری نبود. نگران شدم. جستجوکنان هر طرف را که فکر می کردم او آن جا باشد، گشتم؛ اما او را نیافتم تا این که دیدم از در سالن وارد شد. فورا به طرفش دویدم و گفتم: «کجا بودی؛ اسمت را خواندند، نبودی.» گفت: «وقت نماز بود، رفتم نماز بخوانم. نماز از هر کاری مهم تر است.»


به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۲۸
-

آخرین لحظات قبل از عملیات والفجر 8 بود و کم کم می بایست به خط بزنیم؛ ولی از او خبری نبود. بعد از جستجوی فراوان پیدایش کردم. داشت در نخلستان نماز می خواند. نمازش که تمام شد پرسیدم: «چرا این قدر نمازت را طول می دهی؟» لبخندی زد و گفت: «من آخرین نماز هر عملیات را "نماز عشق" می دانم. به خاطر همین این قدر نماز را طول می دهم، چون دارم با خداوند آخرین مناجاتم را می کنم.»
او دلاور قهرمان و فرمانده ی گروهان غواص گردان بلال از لشکر 7 ولی عصر(عج) شهید "محمد دوستانی دزفول" بود که در همان عملیات به محبوب رسید.

به نقل از کتاب "نماز شهیدان"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۱
-

وقتی در بیمارستان "محمدتقی" را در کنارم دیدم هیچ امیدی به بهبودی او نداشتم. حال وخیمی داشت، انفجار خمپاره او را به سختی مجروح کرده بود، به همین خاطر نای و مری اش را از دست داده بود. نه قدرت تکلم و تنفس داشت و نه می توانست غذایی تناول کند. دست و پایش هم زخم های کاری دیده بودند. خدا می داند که آن یک ماه که در کنارش بودم، هیچ وقت نشد که آثار درد و رنج را در چهره اش ببینم. با آن وضع و کمی سن و سال که داشت مانده بودیم توی فکر. آدم تا این حد صابر؟!
تازه به خاطر اخلاق و تعبدی که در او بال می زد، با همان شکم و پیکر پانسمان شده، نمازش را ایستاده می خواند که برایم خیلی تعجب آور بود. او شهید "محمدتقی متقیان" بود که در عملیات کربلای 8 به دیدار پدر شهیدش نائل شد.

به نقل از کتاب "نماز شهیدان"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۱۸
-

پزشک جراح اتاق عمل در یکی از بیمارستان های جنوب می گفت: روزی در اتاق عمل مجروحی را آوردند، سوال کرد: «آیا وقت نماز شده است؟» به او گفتم:«آری.» شروع کرد به خواندن نماز، در حالی که قرار بود پای چپ او قطع شود. من نیز در همان حال به او اقتدا کردم و این لذت بخش ترین نماز من در طول زندگی ام بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۵۹
-