نیزار
عملیات قدس 5 شروع شده بود. رزمندگان منطقه را از وجود دشمن پاکسازی می کردند. من هنوز نماز صبح را نخوانده بودم، لذا به طرف نیزار رفتم و وضو گرفتم، آن گاه نماز را شروع کردم. در رکعت اول نماز بودم که دو نفر از نیروهای عراقی از آب بیرون آمدند. برای حفظ جان خود واجب بود نماز را بشکنم و با اسلحه به طرف آن ها بروم. آنان اسلحه نداشتند و از ترس به خود می لرزیدند. چون لباس شان خیس بود، برایشان لباس آوردم. از آن ها پرسیدم: «شما زیر آب چه کار می کردید؟» گفتند:«دیشب وقتی شما حمله کردید، فرماندهان ما دستور دادند قایق های ما را ببرند تا کسی نتواند فرار کند. ما از ترس در نیزارها پنهان شدیم و تا حالا در آن جا بودیم. هنگامی که دیدیم به طرف ما نگاه می کنی ترسیدیم و از نیزار بیرون آمدیم.»
من واقعا به نیزار روبرو نگاه نمی کردم و فقط موقعی که آن دو به طرفم می آمدند آن ها را دیدم.
به نقل از کتاب "نماز شهیدان"