به نماز اول وقت، مراسم عزاداری و دعاها اهمیت می داد و همیشه با رفتارش، دیگران را هم تحت تأثیر قرار می داد. شب جمعه قبل از عملیات کربلای 5، با چند نفر دیگر توی قرارگاه بودیم. "حاج یدالله کلهر" و "حاج علی فضلی" را دیدیم که آن ها هم به قرارگاه آمدند. وقت نماز مغرب و عشا بود و می خواستیم از قرارگاه بیرون بیاییم که حاج یدالله پرسید:«کجا می روید؟» گفتم:«می خواهیم برویم، کار داریم.» گفت:«مگر نماز نمی خوانید؟» یکی از بچه ها به شوخی گفت:«نه حاجی، ما قرصش را می خوریم!» دیگری هم گفت:«همه را جمع می کنیم و یک جا می خوانیم!» همه خندیدیم و حاج کلهر با همان لبخند همیشگی گفت:«بیائید،بیائید و شیطنت نکنید همین جا نمازمان را می خوانیم و بعد می رویم. شاید توی راه اتفاقی افتاد و عمرمان کفاف نداد تا در مقصد نماز بخوانیم.» به شوخی گفتم:«نه حاجی! ما تا شام نخوریم،نماز نمی خوانیم.» گفت:«بیائید،شام هم می خوریم.» کشان کشان ما را برد به نماز جماعت. بعد از نماز، دعای کمیل بود. وسط دعا، با بچه ها بلند شدیم که بیائیم بیرون از لابه لای جمعیت می گذشتیم که در تاریکی چشممان به حاج یدالله افتاد. در حال خودش بود. اشک روی گونه هایش جاری بود و آرام آرام با خود زمزمه می کرد. گویا در عالم دیگری سیر می کرد. بچه ها وقتی حاج کلهر را در این حال دیدند یکی یکی سر جای خود برگشتند، ماندیم تا دعا تمام شود و بعد رفتیم.
به نقل از کتاب "نماز شهیدان"